Friday، ۲۲ Esfand ۱۳۹۹
همهی موجودات از جمله انسانها در ابتدای تولد علاوه بر غذا (نیاز حیاتی) یک نیاز عاطفی هم دارند. این نیاز عاطفی همان چیزی است که همهی ما به آن حس مادرانه میگوییم. مادر میتواند زندهماندن کودک را تا حد زیادی براساس همین حس دوطرفه تضمین کند. حتی این حس مادرانه میتواند باعث پیشرفت و سلامت روان آینده کودک شود. بسیاری معتقدند این ارتباط عاطفی و هیجانی اولیه بین مادرو نوزاد میتواند در شکلگیری شخصیت کودک نیز تأثیرگذار باشد. دانشمندان زیادی مثل پزشکان، عصبشناسان و روانشناسان کودک بسیار تلاش کردهاند تا برای این رابطهی پراهمیت اسمی انتخاب کنند تا بتوانند راحتتر با دیگران در مورد آن صحبت کنند؛ آنها اسم این رابطهی عمیق و حس مادرانه را رابطهی دلبستگی نامیدند.
اتفاقاتی که در رابطهی دلبستگی بین مادر و کودک میافتد میتواند دو نوع شخصیت متفاوت برای نوزاد و بعدها یک فرد بزرگسال را رقم بزند که در ادامه به آن اشاره خواهیم کرد.
وقتی که در موقعیت جدیدی قرار میگیریم آیا حس میکنیم نفسمان تندتر میزند؟ دستانمان عرق کرده است؟ و یا سختتر میتوانیم آب دهانمان را غورت بدهیم یا ... ؟ یا وقتی کار جدیدی را برعهده میگیریم چقدر فکر میکنیم که باید آن را خیلی خوب انجام دهیم؟ یا حتی وقتی میخواهیم به همراه دوستانمان غذایی سفارش بدهیم؛ چقدر ما در انتخاب آن سهم داریم؟ یا حتی چقدر تمایل داریم به تنهایی جلوی جمع حرف بزنیم یا غذا بخوریم؟ زمانیکه ما با این سوالها مواجه هستیم و از خود میپرسیم که "چقدر در این مواقع مضطرب میشویم؟" درحقیقت به صورت زیربنایی در مورد یکی از مؤلفههای دلبستگی یعنی سطح اضطراب صحبت کردهایم.
مجدداً فرض کنیم زمانی که ما با یک مار بزرگ مواجه میشویم؛ اگر از قبل برای برخورد با این مار آماده نباشیم فکر میکنید ممکن است از خود چه رفتاری انجام بدهیم؟ به نظرتان چند مرد حلاجیم؟ شاید با خود بگوییم قطعاً از مقابلهی رو در رو اجتناب کرده و سریعاً دست به فرار میزنیم. حال در زندگی روزمرهمان چطور؟ اگر کسی ما را بدون هیچ دلیلی مسخره کند، فکر میکنید رفتار ما با آن فرد چگونه خواهد بود؟ یا وقتی با کسی که زیاد از او خوشمان نمیآید مواجه میشویم چه حسی نسبت به او خواهیم داشت؟ همهی این موارد نیز مؤلفهی دیگر دلبستگی را به ما نشان میدهد؛ یعنی سطح اجتناب.
این دو عامل یا مؤلفهی اصلی یعنی سطح اضطراب و سطح اجتناب در شکلگیری یک رابطهی دلبستگی مطلوب (ایمن) یا دلبستگی نامطلوب (ناایمن) نقش دارند.
اگر بخواهیم سطح اضطراب و سطح اجتناب را براساس نمودار بالا شرح دهیم باید بگوییم که:
اضطراب زیاد (سمت راست نمودار) در برابر اضطراب کم (سمت چپ نمودار) افراد به این معنا است که آنها چقدر محیط و روابط خود را ناامن میدانند؟ چقدر بهصورت مداوم اضطراب و ترس را حس میکنند؟ و درواقع ما به صورت کلی چقدر فکر میکنیم دیگران (مادر، همسر، دوست صمیمی و...) برای رفع نیازهای ما دردسترس و آماده هستند؟ در این نمودار هر چقدر دوستان و نزدیکان کمتر در دسترس باشند اضطراب هم بیشتر خواهد بود.
و اما اجتناب زیاد (سمت بالای نمودار) در برابر اجتناب کم (سمت پایین نمودار) نیز به این معناست که افراد چقدر دوست دارند به دیگران نزدیک شوند (و یا برعکس) و با آنها رابطهی عمیقتری را برقرار کنند؛ رویکرد اجتنابی بیشتر با مرزبندیهای بیشتری همراه خواهد بود.
پس به طورخلاصه جایی که همهی ما آدمها در این نمودار قرار میگیریم به ما میگوید چقدر حس میکنیم به دیگران به صورت مطلوب یا نامطلوب دلبسته هستند. به بیانی دیگر ما میتوانیم الگوی دلبستگی خود را به دیگران براساس این دو عامل اصلی (یعنی سطح اضطراب و سطح اجتناب یا بهتر است بگوییم سطح فرار ما از موقعیتهای اجتماعی) بهتر بشناسیم.
اما به صورت کلی هدف ما از طرح مقدمه بالا چه بود؟
پاسخ این است که این دو عامل یعنی اضطراب و اجتناب در رابطهی بین مادر و کودک نقش بسزایی دارند به این صورت که:
Child adoption / Ads of the World
بعد از فهم اهمیت رابطهی دلسبتگی حال باید در مورد این صحبت کنیم که اگر این نیاز اساسی به درستی از طرف والد به خصوص مادر تأمین نشود میتواند باعث رفتارهای اضطرابی و اجتنابی ناکارآمد در کودکان شود.
اضطراب جدایی زمانی رخ میدهد که به هر دلیلی کودکان مجبور باشند از والد (خصوصاً) یا مراقب خود جدا شوند. در صورتی که این اجبار اتفاق بیافتد کودکان آشفته و ناراحت میشوند، ممکن است آنها از اتاقی به اتاق دیگر بروند و مادر خود را دنبال کنند، آنها در هر صورت سعی دارند از دید مادر یا پدر خود خارج نشوند. بسیاری از آنها حتی دچار مشکلات جسمانی مثل دلدرد هم میشوند. آنها با عدم حضور مادر قشقرق به پا میکنند و از هرگونه تهدید به ترک از طرف والد شدیداً هراس دارند. معمولاً فکر اصلی کودک در این موقعیت این است که "نکند دیگر من مادر یا پدر خود را نبینم و تنهای تنها بمونم". البته دلایل بسیاری از کودکان در مواجهه با جدایی والدین میتواند مبهم و نامعلوم باشد.
مشکل در مدرسه رفتن به خصوص سالهای اول دورهی ابتدایی؛ معمولاً این شکایت به این صورت است که بچهها ببا شروع دروهی مدرسه بارها از عدم حضور والدین خود شکایت میکنند و دوست ندارند لحظهی از چشم مادر یا پدر دور باشند. حتی پیش آمده است که مادر یا پدر ساعتها پشت درب کلاس نشسته است تا کودک با خیال راحت بتواند در کلاس آرام و قرار بگیرد.
مشکل در خوابیدن به تنهایی در اتاق خودشان؛ کودکان خیلی اوقات دوست ندارند تنها در اتاق خود بخوابند؛ یا بهتر است بگوییم آنها دوست ندارند به تنهایی بخوابند؛ به همین خاطر والدین از این مسئله شکایت میکنند که کودکشان دیگر بزرگ شده است و باید بتواند خودش در اتاق خودش بخوابد، اما کودک باز هم از تنها خوابیدن و تنها ماندن در اتاق دچار تنش و نگرانی میشود.
بسیاری از مواقع بین اضطراب جدایی (ناشی از دلبستگی به والد) طبیعی و غیرطبیعی سوالات بسیاری از طرف والدین وجود دارد؛ مهم است در ابتدا بدانیم این اضطراب در دورههایی از رشد طبیعی است و کودک در صورت عدم وجود مادر دچار تنش و اضطراب میشود و همهی بچهها ممکن است پاسخهای مشابهی به این جدایی و نبود مادر ندهد. لذا ضروری است که در ابتدا در مورد مبانی و اصول رشدی این نیاز اساسی بیشتر صحبت کنیم.
حال که می دانیم دلبستگی یک نیاز اساسی برای کودک است و می تواند بر شخصیت او در آینده تأثیر بگذارد، بد نیست تحول و رشد این نیاز را در طول دوران کودکی تا نوجوانی را بررسی کنیم.
از تولد تا ۳ ماهگی دورهای است که در آن کودک به افراد انواع پاسخهایی را نشان میدهد که معمولا به روشهای مشابهی هستند.
برای مثال میتوان پاسخ خنده را در این دوره مورد بررسی قرار داد. معمولا نوزادان در طول سه هفتهی اول وقتی در حال به خواب رفتن هستند، گاهی با چشم بسته لبخند میزنند. این لبخندها هنوز اجتماعی و وابسته به افراد نیستند. در حدود سه هفتگی، کمکم با شنیدن صدای آدمی لبخند میزنند. این لبخندها اجتماعی ولی همچنان گذرا هستند.
در ۵ یا ۶ هفتگی، پرشورترین لبخندهای اجتماعی شروع میشوند. نوزادان در مواجهه با چهرهی افراد، با خوشحالی و بهطورکامل لبخند میزنند و این لبخندها همراه با تماس چشمی هستند.
تقریبا تا ۳ ماهگی، نوزادان به هر چهرهای حتی به الگوی مقوایی یک چهره هم لبخند میزنند، به شرط آنکه از روبرو و کامل ارائه شود.
روانشناسان معتقدند لبخند به این علت که نزدیکی کودک به مراقب را حفظ میکند، باعث ایجاد دلبستگی میشود. وقتی نوزاد لبخند میزند، مراقب از بودن با او لذت میبرد؛ او هم متقابلاً لبخند میزند؛ کودک را در آغوش میگیرد، نوازش میکند و…
تقریبا همزمان با لبخند زدن نوزاد، غان و غون کردنش نیز شروع می شود. آنها عمدتاً با شنیدن صدا و بهویژه با دیدن چهرهی انسانی غان و غون میکنند. این رفتار نوزاد باعث خوشحالی مراقب میشود و او را ترغیب میکند که متقابلا با نوزاد حرف بزند.
گریه نیز هشدار و علامتی است که میگوید کودک به کمک نیاز دارد، باعث نزدیکی مراقب به او میشود.
مرحله دوم دلبستگی از ۳ تا ۶ ماهگی است. کودک در این دوره بر آشنایان تمرکز دارد. در حدود سه ماهگی، رفتار نوزاد تغییر میکند. نوزاد دیگر به همه پاسخ اجتماعی نمیدهد و به تدریج این پاسخها انتخابیتر می شوند. حالا فقط به آشنایان لبخند میزند و در مواجهه با افراد غریبه به صورتشان خیره میشود. حتی برای غان و غون کردن هم، در حدود ۴ یا ۵ ماهگی انتخاب میکنند که فقط در حضور کسانی که آنها را میشناسند غان و غون کنند.
در خلال همین مرحله، نوزادان پاسخدهی خود به آشنایان را هم محدود میکنند. آنها معمولا دو یا سه نفر –و یک نفر به طور اخص- را ترجیح میدهند. مثلا کافی است این فرد نزدیک آنها باشد تا لبخند بزنند یا غان و غون کنند. این نماد اصلی دلبستگی، معمولا، اما نه الزاماً، مادر است. ممکن هم هست پدر یا هر مراقب دیگری باشد. به نظر میرسد که کودکان شدیدترین دلبستگی را به افرادی پیدا میکنند که با دقت تمام به علامتهای آنها پاسخ میدهد و فردی که لذتبخشترین تعامل را با آنان دارد.
در این مرحله که بین ۶ ماهگی تا ۳ سالگی است، دلبستگی نوزاد به شخص خاص، روزبهروز شدیدتر و اختصاصیتر میشود. آنچه در این مرحله بیشتر مشخص میشود گریه نوزاد است؛ هنگام خروج یا ترک او اولین رفتارهای اضطرابی با عنوان اضطراب جدایی نمایان میشوند. تا پیش از این ممکن بود کودک با خروج هر فردی که به او نگاه میکرد، گریه کند اما حالا عمدتاً غیبت این شخص است که آنها را پریشان میکند. تقریباً در ۷ یا ۸ ماهگی است که دلبستگی کودک به یکی از دو والد منحصر میشود و کودک ترس از غریبهها را نشان میدهد؛ ترس از غریبه امری شایع در این سن است؛ واکنش نسبت به این ترس ممکن است بغض و آمادگی برای گریه در حضور یک غریبه باشد تا واکنشهای خیلی شدید که معمولا زمانی رخ میدهند که کودک بیمار باشد یا در یک موقعیت غیرآشنا قرار بگیرد.
واکنشهای کودک در این سن فقط محدود به عواطفش نیست. در حدود ۸ ماهگی کودک میتواند سینهخیز برود، بنابراین فعالانه والد خود را دنبال میکند.
لازم است بدانید که کودکان اغلب هم از الگوهای رفتاری دلبستگی خود فاصله میگیرند و هم به سمت آنها میروند. مثلا زمانی که یک کودک یک یا دو ساله به همراه مادر خود به پارک میرود، معمولا یکی دو دقیقه نزد مادرش میماند و بعد از آن، برای کاوش محیط اطرافش، از مادر فاصله میگیرد. با این وجود، مدام به مادرش نگاه میکند و به او لبخند میزند و حتی هرازگاه نزد او بر میگردد. این تماسهای کوتاهی که با مادر برقرار میکند از این جهت است که اطمینان پیدا کند مادر هنوز هست!
نظام دلبستگی کودک، بنا به موقعیت ممکن است متفاوت باشد. برای مثال اگر زمانی کودک روی خود را برگرداند و ببیند که مادرش نیست، ممکن است با عجله برگردد. یا مثلا زمانی که از صدایی بلند بترسد، مایل است که تماس جسمانی نزدیکی با مادرش داشته باشد.
در مرحله چهارم دلبستگی که از سه سالگی تا پایان کودکی است، ما شاهد رفتارهای مشارکتی در کودکان هستیم. توجه کودک ۲-۳ ساله تنها به حفظ نزدیکیاش با مراقب است و به هدفهای مراقب توجهی ندارد. زمانی که به یک کودک ۲ ساله بگویید برای انجام کاری به خانه همسایه میروید، او درکی از این مسئله ندارد و بیچونوچرا میخواهد خودش هم برود. اما برعکس یک کودک ۳ ساله تا حدودی این مسائل را درک میکند و وقتی پدر و مادر در کنار او نیستند میتواند رفتارشان را درک کند. درنتیجه، کودک بیشتر راغب میشود تا به پدر و مادرش اجازه رفتن بدهد. در این مرحله است که رفتار کودک با مراقبش، بیشتر شبیه به یک شریک است.