قصه شب: داستان مرد خیاط (۲)
وقتی بز داستان ما دروغ میگفته...
یکی بود یکی نبود؛ غیر از خدا هیچ کس نبود. بچهها یادتون قصه دیشب رو، داستان مرد خیاط رو. خیاطی که بزی رو خریده بود و از بچههاش برای اینکه بتونن از بز محافظت کنن درخواست کمک کرده بود.
و یادمونه که بز داستان ما همیشه برای چرا کردن به خیاط دروغ میگفته؛ اون میگفته که هنوز سیر نشده و به همین خاطر بچههای خیاط مجبور بودن همیشه بز رو ببرن برای چرا بیرون؛ خب حالا چه اتفاقی قراره بیوفته ...
نوشته شده توسط همپای کودک در تاریخ ۹۹/۰۷/۲۳ ساعت ۲۲:۰۰ | تعداد دیدگاهها: ۰ دیدگاه | دستهبندی: بلاگ | برچسبها: قصه برای بچه ها، قصه شب، قصه شب برای بچه ها در دوران قرنطینه